l0o0o0o0o0o0ve

 

+نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت16:49توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت7:24توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت20:7توسط مهرنــــــــاز | |

 

+نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت13:45توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت13:32توسط مهرنــــــــاز | |

 

+نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت12:15توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت17:53توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت20:31توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت20:26توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت14:51توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت14:29توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت20:7توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت20:2توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت19:57توسط مهرنــــــــاز | |

زخم های عشق           

دریک روز گرم تابستانی پسر کوچکی باعجله لباس هایش را دراورد وخنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.مادرش از پنجره او را نگاه میکرد واز شادی فرزندش لذت میبرد.

       مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند مادر وحشت زده به سوی دریاچه دوید وبا فریاد پسرش را صدا زد.پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.

    تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا اورا زیراب بکشد .مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.تمساح پسر را باقدرت میکشید ولی عشق مادر به فرزندش انقدرزیاد بود که نمی گذاشت او بچه را رها کند.                                    

کشاورزی که درحال عبورازان حوالی بودصدای فریادهای مادر راشنیدبه طرف انهادویدوبا بیل محکم برسر تمساح زدواوراکشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند.                 

دو ماه طول کشید تاپسر بهبودی نسبی یافت.پاهایش با دندان های تمساح سوراخ سوراخ شده بود وروی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.                            

خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تاجای زخم هایش را به او نشان دهد.

پسر شلوارش را کنار زد وبا ناراحتی زخم هارا نشان داد سپس با غرور بازو هایش رانشان داد وگفت:این زخم ها رادوست دارم اینها خراش های عشق مادرم هستند                    

+نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:5توسط مهرنــــــــاز | |

نجات عشق                  

درجزیره ای تمام حواس زندگی میکردند:شادی.غم.غرور.عشق و.......            روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر اب خواهد رفت.           

همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را اماده وجزیره راترک کردند.اما عشق میخواست تا اخرین لحظه بماند.چون او عاشق جزیره بود.وقتی جزیره به زیر اب فرومی رفت عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره راترک میکرد کمک خواست وبه او گفت:ایا میتوانم با تو هم سفر شوم؟                           

ثروت گفت:نه من مقدار زیادی طلا ونقره داخل قایقم هست ودیگر جایی برای تو وجود ندارد.                                                                              

پس عشق از غرور که بایک کرجی زیباراهی مکان امنی بود کمک خواست. غرورگفت:نه نمی توانم تورابا خود ببرم چون تمام بدنت خیس وکثیف شده وقایق زیبای مراکثیف خواهی کرد.

غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت:اجازه بده تا من با تو بیایم. باصدای حزن الودگفت: اه عشق من خیلی ناراحتم واحتیاج دارم تا تنها باشم. عشق این بار سراغ شادی رفت واو را صدا زد.اما او انقدر غرق شادی شادی وهیجان بودکه حتی صدای عشق را هم نشنید.

 اب هر لحظه بالا وبالا تر می امد وعشق دیگر نا امید شده بودکه ناگهان صدایی سالخورده گفت:بیا عشق من تو را خواهم برد.

عشق انقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسدوسریع خود راداخل قایق انداخت وجزیره را ترک کرد.وقتی به خشکی رسید پیر مرد به راه خود رفت وعشق تازه متوجه شد کسی که او را نجات داده چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت واز او پرسید:ان پیر مرد که بود؟ علم پاسخ داد. زمان.

عشق با تعجب گفت زمان!!؟ اما چرا او به من کمک کرد؟علم لبخندی زد وگفت:زیرا تنها زمان می تواند قدرت وعظمت عشق را درک کند.

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:52توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:47توسط مهرنــــــــاز | |


              عشق بدون قیدوشرط

داستانی راکه می خواهم برایتان نقل کنم درباره سربازی است که پس ازجنگ ویتنام می خواست به خانه خودبازگردد.

سربازقبل ازاینکه به خانه برسد،ازنیویورک باپدرومادرش تماس گرفت وگفت:پدرومادرعزیزم،جنگ تمام شده ومن می خواهم به خانه بازگردم،ولی خواهشی ازشما دارم.رفیقی دارم که می خواهم اوراباخودبه خانه بیاورم.

پدرومادراودرپاسخ گفتند:ماباکمال میل مشتاقیم که اوراببینیم.

پسرادامه داد:ولی موضوعی است که بایددرمورداوبدانید،اودرجنگ به شدت آسیب دیده ودراثربرخوردبه مین یک دست ویک پای خودراازدست داده است وجایی برای رفتن ندارد ومن می خواهم که اجازه دهید اوبامازندگی کند.

پدرش گفت:پسرعزیزم،متأسفیم که این مشکل برای دوست توبه وجودآمده است.ماکمک می کنیم تااوجایی برای زندگی درشهرپیداکند.

پسرگفت:نه،من می خواهم که اودرمنزل مازندگی کند.

آنهادرجواب گفتند:نه،فردی بااین شرایط موجب دردسرماخواهدبود.مافقط مسؤول زندگی خودمان هستیم واجازه نمی دهیم اوآرامش زندگی مارابرهمبزند.بهتراست به خانه بازگردی واورافراموش کنی.

دراین هنگام پسرباناراحتی تلفن راقطع کردوپدرومادراودیگرچیزی نشنیدند.

چندروزبعدپلیس نیویورک به خانواده پسراطلاع دادکه فرزندشان درسانحه ی سقوط ازیک ساختمان بلند جان باخته وآنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدرومادراوسراسیمه به طرف نیویورک پروازکردند وبرای شناسایی جسد پسرشان به پزشک قانونی مراجعه کردند.

بادیدن جسد،قلب پدرومادر ازحرکت ایستاد.پسرآنها یک دست وپانداشت.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:39توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:45توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت21:54توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:14توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:16توسط مهرنــــــــاز | |

 

+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:10توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:49توسط مهرنــــــــاز | |

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:29توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:11توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت19:4توسط مهرنــــــــاز | |

 اگر نظرندی


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:کره ای ,دختروپسر, فانتزی,ساعت23:33توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:lab,لب,عشق, ارایش, love,,ساعت19:29توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:پری,دریا,ارام,عشق,LOVE,EMO,ماه,اسمان,چشم,,ساعت20:50توسط مهرنــــــــاز | |


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:ارام,عشق,زندگی,love,emo love,دوست دارم, سکوت ,,ساعت12:53توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت21:22توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:نقاشی,قلب,اسمان,گل,love,emo,عشق,ساعت20:26توسط مهرنــــــــاز | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت19:30توسط مهرنــــــــاز | |